۱۳۹۳ آذر ۲۶, چهارشنبه

داستان بوف کور 15

حس می کردم که امروز دلم تهی است و بوته ها عطر جادویی آن زمان را گم کرده بودند، درختهای سرو بیشتر فاصله پیدا کرده بودند، تپه ها خشک تر شده بودند. موجودی که آنوقت بودم دیگر وجود نداشت و اگر حاضرش می کردن با او حرف می زدم نمی شنید و مطالب مرا نمی فهمید.



via صدای روسیه - Voice of Russia - sadaye russie, اخبار

http://ift.tt/1wYFjI4

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر