۱۳۹۳ تیر ۲۶, پنجشنبه

داستان بوف کور 6

...این دفعه دیگر تردید نکردم، کارد دسته استخوانی که در پستوی اتاق داشتم را آوردم و خیلی با دقت لباس سیاه نازکی که مثل تار عنکبوت او را در میان خودش محبوس کرده بود – تنها چیزی که بدنش را پوشانده بود – پاره کردم. مثل این بود که قد کشیده بود. چون بلندتر از معمول به نظرم جلوه کرد.



via صدای روسیه - Voice of Russia - sadaye russie, اخبار

http://ift.tt/1t79fLY

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر