...دیدم هم چادری ام گریه می کند. پرسیدم چی شده، گفت: "پیروزی!". تعدادی می خندیدند و تعدادی از خوشبختی بزرگ اشک می ریختند و بعضی دیگر که دانستند دیگر هیچ گاه روی پا نخواهند ایستاد و عزیزان خود را از دنیای مردگان بر نخواهند گرداند، بی وقفه گریه می کردند... نبرد ها فوق العاده سنگین و خشن بودند.
via صدای روسیه, خبرها
http://persian.ruvr.ru/2013_09_15/120920589/
via صدای روسیه, خبرها
http://persian.ruvr.ru/2013_09_15/120920589/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر