روزی تلخون و جوان در باغ گردش می کردند، دست در دست هم و دلها یکی. اگر مرغی در هوا می پرید هر دو در یک دم آن را می دیدند. به درخت سیبی رسیدند. سیبهای رسیده به زمین ریخته بود. تلخون خم شد که یکی را بردارد.
via صدای روسیه, خبرها
http://persian.ruvr.ru/radio_broadcast/6871309/110910290.html
via صدای روسیه, خبرها
http://persian.ruvr.ru/radio_broadcast/6871309/110910290.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر