وانیا دوان دوان وارد اتاق می شود و می گوید: مامان تو را می خواهند. ماریا: بگو من کار دارم. و با حالت عصبانی تکرار می کند: برو ، می گویم برو، دور شو. وانیا: مامان خواهش می کنم بیا! نیکولا: تو متوجه منظور من نمی شوی و نمی توانی مرا درک کنی. ماریا: کاش می توانستم درکت کنم.
via صدای روسیه, خبرها
http://persian.ruvr.ru/radio_broadcast/6871309/93768143.html
via صدای روسیه, خبرها
http://persian.ruvr.ru/radio_broadcast/6871309/93768143.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر